محمد بن عمر بن حسین رازی فرزند ضیاء الدین عمر شهیر و چیره زبان،معروف به ابن خطیب و ملقب به امام المشککین در نیمه اول قرن ششم؛یعنی حدود یک قرن پس از ابن سینا در ری دیده به جهان گشود.همان جایی که ابو بکر بن محمد بن زکریای رازی،کاشف الکل حدود دو قرن قبل زاده شده بود.وی در فروع دین،شافعی و در اصول دین،اشعری بود و از جمله آخرین دانشمندان جامع الاطرافی بود که در قرن ششم ظهور کرد.
حوزه علمی ژرف و گستردگی دانش او در زیر نقاب تشکیک و لقب امام المشککین او پوشیده شده است:هوش اعجاب آور و استعداد سرشار وی باعث شد که با وجود محرومیت از استاد صاحب نام و شهیر،به مدارج عالی در علوم مختلف دست یابد حدود هفده شاگرد برای وی نام بردهاند که در میان آنها ستارگان علم و خرد از جمله سهروردی(شیخ اشراق)دیده میشود.هجوم متکلمان بزرگی همچون غزالی و فخر رازی کمر فلسفه مشاء را شکست،هرچند دفاع و حمایت خواجه نصر الدین طوسی،استاد بزرگ کلام و فلسفه از ابن سینا و مکتب وی تا حدودی آثار هجوم آنها را کاهش داد. پس از آن امام رازی و پیروانش یکسره به فلسفه مشاء پشت نموده و آن را تخطئه کردند و مملو از تهافت دانستند؛اما سهروردی فیلسوف خوش ذوق،و جوان که شاگرد امام رازی بود فلسفه مشاء را رد نمود نه نفس فلسفه را؛ بدینسان بود که فلسفه اشراق را پای نهاد و مکتبی جدید برخاسته از مکتب افلاطونی و نو افلاطونی را امامت کرد که امام رازی مخالفت چندانی با آن نداشت.
گفتهاند پس از مرگ سهروردی نسخهای از کتاب تلویحات وی را به امام فخر دادند او آن کتاب را بوسید و بر دیده نهاد و به یاد دوست قدیمی و یار مدرسهای خود اشک حسرت فرو ریخت.
مخالفت سرسختانه امام رازی با فلسفه ابن سینا ،ظاهرا وی را اولین و آخرین دشمن فلسفه قرار داده است،تقریبا هیچ تنبیه یا اشارهای را در کتاب«التنبیهات و الاشارات»ابن سینا نمی توان یافت جز آنکه فخر رازی بر آن اشکال نموده است.وی چند کتاب خود را شرح الاشارات نام گذاشته است؛اما در واقع جرح اشارات است نه شرح اشارات.
او در طول عمر 62 سالهاش به مسافرتهای زیادی رفت و بالاخره در دربار علاء الدین محمد خوارزم شاه سکنی گزید و داماد وی شد.
او در سال 606 وفات یافت و در هرات به خاک سپرده شد.وی در طول زندگی به دنبال علم و بحث و جدل و مناظره بود؛اما در اواخر عمر از این منش و رفتار دلگیر شده بود و به مناسبت این شعر را سرود:
و لم نستفد من بحثنا طول عمرنا سوی ان جمعنا فیه قیل و قال
فخر رازی در رشتههای مختلف علوم از جمله در تفسیر قرآن کریم و فلسفه و کلام صاحب اثر بوده و از جمله بزرگترین آثار کلامی وی میتوان به کتاب«الاربعین فی اصول الدین»و «المحصل»،«البراهین»و«المطالب العالیه» اشاره کرد.
فخر رازی درباره قرآن کریم سه اثر دارد که مهمترین آن تفسیر کبیر است که البته عمر رازی کفاف نکرد و این تفسیر ناتمام ماند و توسط شاگرد وی خلیل خوئی(م 639 ق)تکمیل شد.درباره این تفسیر آراء گوناگونی مطرح شده است.برخی میگویند:«در این کتاب همه چیز است مگر تفسیر»1و برخی دیگر آن را در زمره تفسیرهای عقلی(تفسیر به رای) دانستهاند و گروهی از ستایشگران رازی بر این باورند که«تا آنجا که مبادی و معانی مندرج در قرآن موردنظر باشد رازی بینظیر است.شیوههایی که رازی در پیش گرفته جدید و جراتآمیز است و تفسیرهایی که در المنار و تفاسیر جدید دیگر به چشم میخورد قبلا توسط رازی به آنها اشاره شده است»2.
ناگفته نماند که فخر رازی چون اهل عقل بوده ،بسیاری اوقات از خواندن تفاسیر شیعه متاثر گشته و برخلاف عقاید اشاعره سخن گفته است.گلدریهی نیز معتقد است که امام فخر با وجود مخالفت با معتزله در مباحث زیاد و مهمی به مذهب آن جماعت رفته است.
فخر رازی در مسائل و کتب فلسفیاش حرف تازهای ندارد و تقریبا تمامی مطالب کتاب المباحث المشرقیه،تکرار و بازآفرینی مباحث قدیمی است که ابن سینا در کتب فلسفیاش مطرح کرده است.
فخر رازی در مباحث کلامی نطر واحدی ارائه نمیکند و در کتب مختلف نطریات مختلف و گاه متعارضی ارائه میدهد.پیرامون غایت و هدف نبوت در المباحث المشرقیه با تایید نظریه فلاسفه،انسان را مدنی بالطبع دانسته و هدف نبوت را حفظ و بقای نوع بشری می داند و در کتاب المحصل نبوت را دارای دو هدف کلی تایید عقل و دلالت عقل اعلام می نماید؛اولی بدین معناست که پیامبر ادراکات مستقلانه عقل را تایید و استحکام میبخشد ،همچون حکم عقل به اینکه هر مصنوعی صانعی دارد و مقصود از دومی این است که پیامبر با پرتو نبوتش عقل را به درایت اموری نائل میسازد که عقل به تنهایی از درک و فهم آن عاجز است.
در کتاب المطالب العالیه نیز اهداف نبوت را به دو قسم اخروی؛یعنی ارشاد به توجه به آخرت و بیمقدار شمردن دنیا و زندگی و لذتهای آن و دنیوی به معنای تقسیم روابط دنیوی مردم تقسیم مینماید.
در باب معجزات به عنوان مهمترین دلیل اثبات نبوت،نامبرده نظر جدیدی که خود مبتکر آن باشد ندارد،بلکه به شرح و تفسیر و تبیین دلایل پیشینیان از جمله غزالی و ابن سینا میپردازد.
از میان ادله نبوت سه دلیل اهمیت بسزائی دارد؛یکی دلیل خوی و کردار پیامبر که بر طبق این دلیل،طبیعت و ذات نبوت مستدعی است که دین و مذهب خاصی ارائه دهد که فلاح و رستگاری را به دنبال داشته باشد و کردار مدعی این دین مطابق با آئینش باشد .این دلیل ابتکار جاحظ است که غزالی در «المنقذ من الظلال»آن را تایید و سپس فخر رازی آن را میپذیرد.
دلیل دیگر،انتخاب و ترقی است که ابتکار ابن سینا است و نقش رازی تنها ارائه عنوان انتخاب و ترقی برای این است.این دلیل چنین می گوید:سیر هستی(وجود)چنین اقتضا می کند که ازاخس به سوی خسیس و از کامل به سوی اکمل(وجود ضعیف به سوی وجود قوی واقوی)در حرکت است،این سیر تکاملی وجود نبی اکرم(ص)را درهم ترازی وجود ملائک ضروری میسازد،اما فخر رازی در «المطالب العالیه»به گونهای دیگر این دلیل را شرح و تبیین میکند؛بدین توضیح که وی هستی را به چهار مرتبه و درجه طولی تقسیم میکند:
الف)جهاد ب)نبات ج)حیوان د)فرشته.
در مرتبه حیوان بالاترین گونه آن حیوان ناطق یعنی انسان است که خود دارای سه مرتبه است:مرتبه مقصرین که مرتبه عامه مردم است مرتبه کاملان غیر مکمل،مرتبه کسانی است که به کمال بخشیدن نفس خود نه دیگران مشغولند.
1)مرتبه کاملان مکمل،مرتبه انبیاء است که نه تنها خود کاملند بلکه به کمال بخشیدن دیگران نیز مشغولند.
سومین دلیل،اخبار انبیاء پیشین است که از جمله قدیمیترین ادله اثبات نبوت است و فخر رازی صرفا نقش ناقل دارد.
پیرامون مساله امامت،فخر رازی در ضمن مباحث سیالش سخنانی گفته است.اصلا اهل سنت به جهت اینکه مساله امامت و خلاف را یکی از فروع دین میدانند نه به عنوان یکی از اصول دین،اهمیت چندانی برای آن قائل نیستند.تا کتاب مستقلی حول آن بنگارند ؛بنابراین فخر رازی نیز نه در کتاب مستقل که در کتاب«جامع العلوم»در اصل سوم و اصل ششم باب السیالات(باب 56)به دو نکته ذیل اشاره میکند:
اول اینکه عفت،شجاعت،کفایت و علم از شرایط خلافت است و ذکورت از متممات کفایت و شجاعت و اسلام از شرایط علم. امانت و عفت شرط سمعی است نه عقلی.
دوم اینکه میگوید:«اگر دو شخصی باشند یکی را علم بیشتر بود یکی را رای و کفایت ،صاحب کفایت مقدم بود بر صاحب علم به شرط آنکه در مشکلات علمی و سیاسی رجوع به اعلم کند.»
وی با این گفتار اشاره میکند به اینکه اصل در خلافت و امامت کفایت است نه افضلیت ،بنابراین تقدیم مفضول بر فاضل اشکالی ندارد ،چنانکه در حق عمر و ابو بکر و علی(ع)چنین بود.اگر کسی چنین سوال کند:
اگر فرضا کسی باشد که به همه صفات خلافت منتسب باشد آیا روا است او را در مقایسه با فردی که تنها برخی از این صفات را دارا است مقدم نکرد؟فخر رازی در پاسخ می گویند:«اگر در تقدیم فاضل هیچ بر انگیخته نشود،تقدیم او متعین است و اگرتقدم فاضل موجب شر و فتنه باشد،تقدیم مفضول بر فاضل اولی باشد.»
به نظر میرسد رازی بیشتر در تلاش برای توجیه خلافت ابو بکر است تا یک بحث علمی و حقیقت یابی،باید از فخر رازی پرسید:آیا اگر علی(ع)بر ابو بکر مقدم میشد،شر و فتنه ای ایجاد میشد؟
در حوزه معاد نیز به شکلی این تعدد آراء را میتوان مشاهده کرد.در برخی آثارش معاد روحانی را تلویحا میپذیرد؛اما در بیشترآثارش تصریح بر جسمانی بودن معاد میکند در کتاب«النفس و الروح و شرح قواهما»و نیز«تفسیر کبیر»پس از اثبات نفس مجرد به عنوان حقیقت انسان هرچند صریحا متذکر نمیشود؛اما این اثبات مستلزم اعتقاد وی به معاد روحانی است.وی پس از ذکر آیات
«و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل اللّه امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون» 3و «و النار یعرضون علیها غدوا و عشیا» 4و «اغرقوا فادخلوا ناراّ» 5و «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» 6چنین نتیجه میگیرد که این حقیقت انسانی یعنی نفس است که پس از مرگ کالبد و جسم انسانی باقی میماند و در آخرت لذت و الم را درک میکند پس لذتها و آلام در آخرت روحانی خواهند بود،آن گاه که جسم انسان از میان رفته باشد.آنان که معتقد به معاد روحانیاند،اعتقادی جز این ندارند؛اما در بیشتر آثارش تصریح بر معاد جسمانی میکند و گردآوری مجدد اجزاء پراکنده انسان و آفرینش حیات دوباره انسان در آخرت را از سوی انسان میداند.
وی میگوید:«اولا خداوند بر تمام ممکنات توانا و قادر است.ثانیا بر تمام معلومات چه کلی و چه جزئی عالم است؛پس ولو اجزاء انسان در سراسر گیتی پراکنده باشد به آن عالم است.ثالثاّ آیات و روایات بر معاد جسمانی تصریح دارد؛بنابراین در امکان معاد جسمانی شک نمیکند،از طرفی پیامبر که مخبر به معاد جسمانی است صادق است،در نتیجه معاد صادق است،در نتیجه معاد جسمانی نه تنها ممکن بلکه واقع نیز خواهد شد علاوه بر اینها در تفسیر کبیر به 12 برهان عقلی بر وقوع معاد جسمانی به همراه آیات مؤید آنها اشاره می کند.»7
(1)فخر رازی،تفسیر کبیر،ترجمه علی اصغر حلبی،مقدمه
(2)علی اصغر حلبی،تاریخ علم کلام در ایران و جهان اسلام،ص 269
(3)-آل عمران/169
(4)-غافر/46
(5)-نوح/25
(6)-فجر/27 و 28
(7)-ر.ک.فخر رازی،تفسیر کبیر،ج 17.ص 18-26.